حیات انسانی

از قرآن و روایات بیاموزیم زندگی واقعی انسانی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت

از قرآن و روایات بیاموزیم زندگی واقعی انسانی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت

بسیاری از ما هنوز به خوبی معنی توکل را درک نکرده ایم. توکل بر خلاف تصور عده ای نه تنها با تلاش و دست به کار شدن منافات ندارد بلکه خود عامل حرکت و فعالیت است البته فعالیتی که در جهت تطبیق بیشتر خود با عالم و به عبارتی به منظور تکامل خویشتن باشد.

صحبت آیت الله سید رضی شیرازی حفظه الله در مصاحبه اختصاصی با تبیان که در زیر می آید خیلی در بیان معنای توکل کامل و شیواست. توصیه میکنم با دقت و حوصله آن را بخوانید. من با ایشان تا قبل از مطالعه این مطلب آشنایی نداشتم اما پس از مطالعه این مطلب ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم . مطلب جالب برای من در توضیحات ایشان ارائه معنای توکل توام با تاکید بر غیر قابل تغییر بودن قوانین حاکم بر نظام عالم بود.


مقدمه: آشنایی اجمالی با آیة الله سید رضی شیرازی

 استاد بزرگوار، فقیه و حکیم متأله آیت‌الله سیدرضی شیرازی در سال 1307 شمسی در محله «العماره» نجف اشرف در خانواده علم و تقوا دیده به جهان گشود. آیت‌الله سیدرضی شیرازی از طرف پدری منسوب به میرزای شیرازی بزرگ و از طرف مادری به فقیه اهل بیت(علیهم السلام) مرحوم آیت‌الله العظمی آقا شیخ محمدکاظم شیرازی منسوب است.

تحصیلات عمده معظم له در همان نجف اشرف بود و نزد استادان بزرگی چون آیت‌الله العظمی آقا شیخ محمدکاظم شیرازی به فراگیری فقه و اصول پرداخت. وی علوم عقلی را در تهران و قزوین نزد اساتید حکمت و عرفان به فراگیری مشغول شد.

از استادان معظم له در حکمت و عرفان می‌توان به آیت‌الله سیدابوالحسن رفیعی قزوینی، میرزا احمد آشتیانی، میرزا ابوالحسن شعرانی، محمدعلی حکیم شیرازی، آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای و شیخ محمدحسین فاضل تونی اشاره نمود.

آنچه در پی می آید نشستی صمیمی با حضرت آیت الله سید رضی شیرازی درباره موضوع توکل با توجه به آیات اول سوره طلاق و سوالاتی که معمولا در این زمینه ذهن ها را به خود مشغول کرده است، می باشد .

___

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۰
سعید زمانی

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است 


رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی ست

                                           "سهراب سپهری"

عادت پیدا کرده ایم همیشه منتظر فرصتی باشیم که پیش بیاید و افسوس فرصت هایی را بخوریم که از دست رفته اند بی آنکه همین حالا، همین فرصت نقدی را که در اختیار داریم غنیمت بدانیم. به جای اینکه فکر امتحان فردا و استفاده نکردن از فرصت دیروز باشیم بهتر نیست همین حالا فکرمان را به این چیزها مشغول نکنیم ودرسمان را بخوانیم. 

در ایستگاه اتوبوس یکی دائم ساعتش را نگاه میکند و از جایش بلند می شود و امتداد خیابان را می پاید که اتوبوس  کی می رسد و دیگری کتاب می خواند یا با نوشتن یک پیام جذاب دوستش را خوشحال میکند. آمدن اتوبوس به رفتار هیچ یک از این دو وابسته نیست اما زمان انتظار در ایستگاه برای یکی فرصت بود و برای دیگری اتلاف وقت.


بیت شعری منسوب به امام علی علیه السلام است که می گوید:

ما فات مضی و ماسیاتیک فاین قم فاغتنم الفرصه بین العدمین

آنچه گذشته است از دست رفته است و آنچه خواهد آمد اکنون کجاست؟

برخیز و این فرصت بین دو نیستی را دریاب


سعدی گویا همین را به شعر در آورده است که می گوید:

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را


ما نمی توانیم در زمان آینده که هنوز فرا نرسیده است زندگی کنیم. آنچه اکنون در اختیار ماست همین اکنون است یعنی زمان کنونی که حاضر است و در آن زندگی می کنیم. ما لحظه حال می توانیم به خوبی استفاده کنیم به شرط آنکه اضطراب از دست رفتن گذشته یا آینده موهوم را نداشته باشیم یا به امبد پیش آمدن فرصتی در آینده اکنون خود را به رایگان از دست ندهیم . آرزوها، امیدها و تأسف ها، چیزهایی هستند که اکثر مردم به وسیله آنها زمان حال را نابود می کنند.

 وقتی به گذشته زندگی خودتان نگاه می کنید، ملاحظه می کنید که تأسف و غمگینی شما معمولا به خاطر آن چیزهایی است که انجام نداده اید. بنابراین، پیام، روشن است؛ قدر زمان حال خودتان را بدانید و از لحظات و دقایق زمان حال، بهره ببرید. اگر آنها را هدر بدهید، برای همشه آنها را گم کرده اید. مردمی که می دانند چگونه از هر دقیقه زمان، حداکثر استفاده را ببرند، مردمی هستند که یک زندگی آزاد، مؤثر و کامل را انتخاب کرده اند و این، انتخابی است که هر یک از ما می توانیم داشته باشیم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۵
سعید زمانی

بعضیها برای همه شخصیتی دوست داشتنی دارند، دیگران به آنها احترام می گذارند و دوست دارند با آنها رابطه داشته باشند. گاهی در یک فامیل شخصی نقشی ویژه دارد بیشتر با او مشورت می کنند . در مهمانیها مورد توجه است و همه روی صحبت ها و نقش او حسابی ویژه باز می کنند

چرا بعضی این گونه اند؟ آیا ما هم می توانیم یکی از این افراد باشیم؟

برای رسیدن به این هدف، باید در دو زمینه به اصلاح و یا تقویت رفتار خود بپردازیم که عبارت اند از: رفتار و صفات شخصی و درونْ فردی و دیگری رفتار و صفات بین فردی.

زمینه اوّل، شامل ویژگیهایی است که هر شخص در درون خودش احساس می کند، مانند: نیّت، صداقت، پاکی دل، زندگی هدفمند، اعتماد به نفس، احساس امنیّت و غیره که فرد باید آنها را به درستی داشته باشد، وگرنه توجه جامعه به سوی او جلب نمی شود و او را بی هدف، بی اراده و... می دانند.

و زمینه دوم رعایت اصول رفتار خوب و مثبت با دیگران است که باید آنها را به خوبی رعایت نماییم. من چند مقاله در این خصوص در مجله حدیث زندگی شماره 10 که ظاهرا موضوع اصلی آن شماره اش به همین موضوع اختصاص پیدا نموده است خواندم که همه از دیدگاه مباحث روانشناسی به موضوع پرداخته بودند. و به کمک آنها اهم این اصول را که با هم مرور کنیم در این مقاله آوردم . اما پیش از آن بهتر است بگویم تمامی اصولی که بیان می شود و آنچه در این مجال بیان نشده در این روایت از امیر المومنین علیه السلام جمع است که به فرزند خود فرمودند:

یا بُنیّ اجْعَلْ نَفْسَکَ میزاناً فیما بَینَکَ وَ بَینَ غَیرِک فَاَحْبِبْ لِغَیْرِکَ ما تُحِبُّ لِنَفسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ ما تَکْرَهُ لَها وَ لا تَظْلِمْ کَما لا تُحِبُّ اَن تُظْلَمَ وَ اَحْسِنْ کَما تُحِبُّ اَن یُحْسَنَ اِلیکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِن نَفسِکَ ما تَسْتَقْبِحُ مِن غَیرِکَ وَ ارْضَ مِن النّاس ِبِما تَرضاهُ لَهُمْ مِن نَفسِک وَ لا تَقُل ما لا تَعْلَمُ و اِنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ اَن یُقالُ لَک؛

فرزندم! در رابطه ی میان خود و دیگری، خودت را میزان قرار بده. برای غیر خود همان را بپسند که برای خود می خواهی و همان را که برای خود نمی خواهی برای دیگری نیز مخواه، و ستم مکن چنان که دوست نداری مورد ستم واقع شوی و نیکی کن همان طور که دوست داری به تو نیکی شود. رفتاری را از خودت زشت بدان که از دیگری زشت می شماری و به کاری که مردم برای تو انجام می دهند رضایت بده به همان اندازه‌ای که دوست داری آنها به کار تو برایشان رضایت دهند. و آنچه را که نمی دانی مگو هر چند آنچه می دانی اندک باشد. و سخنی را که دوست نداری به خودت گفته شود، مگو. (نهج البلاغه، نامه ی 31.)

به دیگران احترام بگذاریم

هر انسانی برای خودش احترامی قائل است. زمانی که به عقاید، کارها و سلیقه های افراد، در حدّ و محدوده خودشان احترام بگذاریم و سعی نکنیم همیشه در پی رد کردن آنها برآییم، دیگران ما را به رسمیت می شناسند. اگر هم قصد داریم به رد و اصلاح رفتار و افکار کسی بپردازیم، باید از راه مناسبی استفاده کنیم.

در ابتدا باید به جنبه های شخصیّتی طرف مقابل، تا حدودی آگاه شویم، ظرفیّت او را بسنجیم، آرام آرام او را به اشتباهش آگاه سازیم و در صورت نیاز، راه مناسبی را به او پیشنهاد دهیم. در اینجاست که او را از قصد و نیت نوعدوستی خود، آگاه کرده، خود را برای محبوبیّت آماده می کنیم.

هر کسی برای خودش جهانی دارد مملو از آرا و عقاید و نظرات متعددی که همین عقاید، انسانها را از هم جدا می کند. دنیای هر فردی برای خودش محترم است. اگر شما آن را نادیده بگیرید، برای او محبوبیّتی ندارید.

سعی کنید احترام به انسانها را نامشروط جلوه دهید. «احترام نامشروط بدین معناست که اگر تصمیم گرفتیم با فردی که خطایی از او سر زده و یا باعث ناراحتی ما شده است برخورد کنیم، قادر باشیم در حین برخورد، همچنان وی را یک انسان ارزشمند و قابل احترام بدانیم و این احساس را به او منتقل کنیم. چنین عملی سبب شکل گیری یک رابطه صمیمی، ایمن و اثربخش می گردد و به هنر ترکیب اقتدار و صراحت با صمیمیت و احترام، نمود عینی می بخشد».

در پی درک و همدلی باشیم

بعضی مواقع، مشکلاتی در زندگی ما پدید می آید که فشارهای روحی و حتی جسمی فراوانی برای ما ایجاد می کند. بعضی از این مشکلات، به قدری طاقت فرسایند که حلّ آنها برای بعضی از افراد، دشوار است ؛ درحالی که همین مشکل، برای فردی دیگر، خیلی آسان می نماید. گشایش این گره ها از زندگی دوستان، آشنایان و به عبارتی مردم، باعث شکل گیری محبوبیت می شود.

گاهی همسایه شما برای مقدار کمی پول، دچار مشکل شده است و شما هم نوبت وامتان رسیده و هیچ نیازی به آن ندارید. اگر به اطرافتان با دقت نگاه کنید می توانید نیازمند واقعی آن وام را پیدا کنید و با پرداخت آن، قسمت دیگری از محبوبیّت شما تکامل می یابد. در ارتباطات هم باید دیگران را درک و همدلی کرد.

«فهم و درک دیگران در ارتباطات، توانایی ای است تابع قضاوتهای فردی. به عبارت دیگر، درک دیگران از نظر عمقی و نفوذ، یکسان نیست ؛ بلکه تابع شرایطی است که برخی افراد، استعداد به کارگیری آن را دارند و برای شکل دهی ارتباطات یاری بخش از آن بهره می گیرند و برخی نیز نیازمند آموزش و توجه بیشتری در این زمینه اند.

مراد از این مؤلّفه، حساسیت نشان دادن برای فهم دقیق افکار و احساساتی است که در لحظه لحظه ارتباط در فرد مقابل، ظاهر می شوند. درک و همدلی، تلاش برای حس کردن تجارب فردِ مقابل است. در این حالت، ما سعی می کنیم دنیا را از چشم فرد مقابل ببنیم و از گوش او بشنویم و خود را جای او حس کنیم».

خودتان را جای فرد مقابلتان بگذارید، هرجا متوجّه شُدید مشکلی دارد، به همکاری او بپردازید، که او و هر کسی که متوجه این قضیه بشود، شما را دوست داشتنی می داند ؛ ولی شما سعی کنید این کار را با قصد و نیّت پاکی انجام دهید (تا پاداش خداوند نیز نصیب شما شود).

شنونده خوبی باشیم

یکی دیگر از کارهایی که باید با دقت به آن توجه کرد، «هنرِ گوش دادن» است. باید «طوری به دیگران گوش دهیم که احساس کنند داریم از آنها حمایت می کنیم».

با گوش دادن دقیق و مناسب، به دیگران می فهمانید که در پی درک آنها هستید. در عوض، آنها هم شما را مورد اعتماد و دوست داشتنی می دانند.

هنر گوش دادن به این معناست که نباید فقط با گوش، سخنان را شنید و به عبارتی نباید «شبه گوش دادن» به خود گرفت؛ بلکه باید با چشم، حسّ لامسه، قلب، فکر و تخیّل خویش هم به مخاطب گوش داد. به بیانی دیگر، باید به وسیله کلام و «پاسخدهی»و «ارتباط غیرکلامی»گوش داد.

رفتار اصیل داشته باشید

در برخورد با دیگران باید به این نکته توجّه کرد که صداقت و نیّت خیر و هماهنگی رفتار با نیّات، یکی از اصول مهم «محبوبیت» است. اگر کسی پی ببرد که شما فقط در ظاهر به دیگران کمک می کنید و احترام می گذارید، از شما متنفّر می شود. سعی کنید رفتار دروغین نداشته باشید.

محبت نمودن شما به طرف مقابل باید برخواسته از یک باور عمیق و واقعی باشد نه به خاطر جلب منفعت، چرا که نیت ها در رفتار خودشان را به شکل های مختلف نشان می دهند و باعث دور شدن طرف مقابل از ما می شوند چرا که او این عدم صداقت در رفتار و اصیل نبودن آن را  حس می کند

حتی اینکه غرضتان صرفا این باشد که خودتان را در نظر دیگری دوست داشتنی جلوه دهید و در حقیقت به جای خیر خواهی برای او خودتان را در نظر داشته باشید هم خوب نیست. چرا که در حقیقت آنچه رضایت عمیق و دوست داشتنی در ما را شکل می دهد این است که بدانیم برای دیگری مفید بوده ایم و خوبی را برای او خواسته ایم.

باور عمیقی شما که می خواهید بر مبنای آن به دیگران محبت کنید می تواند این سفارش امام علی علیه السلام به مالک اشتر در سفارشنامه او به هنگام فرستادن مالک به مصر به عنوان فرماندار مصر باشد که برای او نوشتند:

یا مالک إن الناس إما أخ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق

ای مالک مردم از دو دسته خارج نیستند برادر تو در دین و شبیه به تو در خلقت

انسان با نصب العین قرار دادن این جمله امیر مومنان می تواند به همگان عشق بورزد و به راستی مگر همه آنچه ما می بینیم و افرادی که با انها سروکار داریم غیر از مخلوقات الهی و نشانه های آن محبوبند و مگر نه این است که خالق هستی همه مخلوقات خود را دوست دارد

سایر ویژگیها :

صفات و ویژگیهای دیگری هم باید مورد توجّه قرار گیرند تا محبوبیّت شما کامل شود. سعی کنید منظّم باشید، لباستان منظم و پاکیزه باشد، ظاهری مناسب داشته باشید و طوری نباشد که از شما دوری بجویند.

«هر موقع از خانه خارج می شوید، چانه و سر را بالا نگاه دارید و نفس عمیق بکشید و پرتوهای خورشید را به خود جذب نمایید و با تبسّم، دوستان و آشنایان را ملاقات نمایید و چون دست می دهید، در آن روح بدهید. از اینکه مورد سوء تفاهم قرار می گیرید، وحشت نکنید و حتی یک دقیقه به دشمنی نیندیشید».

«سعی کنید در جمع، خانواده و جاهای دیگر از دیگران بدگویی نکنید و همیشه نسبت به کسانی که در جمع نیستند، وفادار باشید و اگر حقوقی از آنها نادیده گرفته شده، در حد توان، آن را ادا کنید یا تذکّر دهید.

با قول دادن به دیگران و با ایستادن بر سر آن، روی آنها تأثیر می گذاریم. قول دادن، متعهّد شدن و بر سر قول و قرار خود ایستادن، به اشخاص، احساس خوشایندی نسبت به ما می دهد ؛ امّا اگر نمی توانید بر سر قول خود بایستید، چه بهتر که قول ندهید و متعهّد نشوید!».

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۶
سعید زمانی

سهم ما در زندگی مان بیشتر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم. ما سهم خود در یک بخش مهم از زندگی مان را معمولا نادیدیده  می‌گیریم. این بخش مهم اندیشه ها، تصورات و داوری های ماست

زندگی ما دو بخش است:

بخشی که ما آن را می‌سازیم

بخشی که از دست ما خارج است

آن قسمتی که ما آن را میسازیم معمولا خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما فکر می‌کنیم. یکی از حوزه هایی که بی گمان ما نقش بسزایی در آن داریم و تقریبا همه آن به دست خود ماست تفکرات ماست.

مثلا وقتی پدر یا مادر شما مانع از انجام یکی از تصمیمات شما می‌شوند. تصور شما این است که پدر و مادرتان به شما زور می‌گویند. اما این قضاوتی است که شما می‌کنید. حقیقتی که معمولا شما هم خودتان می‌دانید آن است که آنها به شما زور نمی‌گویند فقط شما را خیلی دوست دارند و گاهی این دوست داشتن آنها باعث می‌شود که اندکی در رفتارشان اشتباه داشته باشند البته معمولا خیلی کمتر از آنچه ما فکر می‌کنیم . چه بسا در موردی که برای ما پیش آمده اگر آن قضاوت زود به هنگام نبود در می‌یافتیم که در واقع حق با آنهاست و مانعت آنها به خاطر جنبه ای از کار است که ما بع علت علاقه مان به انجام آن ندیده بودیم. اما تصویری که ما از آنها ساختیم نگذاشت که به خوبی حرفهایشان را بشنویم.

تصورات نقش مهمی‌در زندگی ما دارند. و بهتر است بگوییم این در حقیقت تصورات ماست که زندگی ما را می‌سازد:

 کودکی که بزرگتر او به اشتباه برای ساکت کردنش او را از لولو خوره ترسانده است. چه بسا سالهایی از کودکی خود را با ترس از تاریکی به سر ببرد به گمان اینکه در تاریکی لولو خوره هست. حال اینکه نه لولو خوره واقعیت دارد و نه او لولو است. لولو خوره را او در خیال خود با حرف یک بزرگتر ساخته است. 

زندگی ما بی شباهت به اتاق تاریکی نیست که تا قبل از روشن شدن اتاق اشیاء جور دیگر دیده می‌شوند و جور دیگر تفسیر می‌شوند و بعد از روشن شدن اتاق است که به تصورهای چند دقیقه قبل خود می‌خندیم. 

برای کودکی که قرقره نخ مادرش را برداشته و با آن بازی می‌کند. دیگر قرقره نخ معنی ندارد. او با ساخته ذهن خودش سرگرم است که مثلا غلتک آسفالت کاری است. گریه اش هم به خاطر از دست دادن قرقره نخ نیست به خاطر از دست رفتن غلتک است.

ماشین خیلی از ما نیز در اصل وسیله حمل و نقل ما نیست. به اشتباه جزئی از شخصیت ماست. پس مشکل من خرابی بیش از حد ماشین ارزان قیمتم نیست . در حقیقت مشکل من فقدان ماشین گران قیمتی است که من آن را جزئی از شخصیت مورد آرزوی خود می‌دانم. مگر نه که پراید هم همان کاری را می‌کند که پژو می‌کند. 

داستان آن چند نفر که در تاریکی به تماشای فیل رفتند و هر یک عضوی از فیل را لمس می‌کردند شنیده اید. یکی خرطوم را گرفته بود و فیل را به ناودان تشبیه می‌کرد، دیگری گوش فیل را گرفته بود و آن را به باد بزن تشبیه میکرد. آن یکی هم پای فیل را لمس کرده بود و آن را به ستون تشبیه می‌کرد.

مشکل حمید که فکر می کند آدم بدشانسی است این نیست که در واقع آدم بدشانسی است. مشکل او این است که شانس را که واقعیت ندارد حقیقت می‌پندارد و خود را در دهان لولو خوره بد شناسی تصور می‌کند. برای کسی که زندگی را مسابقه بخت آزمایی می‌داند دیگری خوش شانس است و او بدشانس  و تلاش و اندیشه اساسا جایی ندارد که بخواهد قبول کند چقدر از زندگی را خود او ساخته است.

پس می‌بینید سهم ما در زندگی مان معمولا خیلی بیش از آن چیزی است که تصور می‌کنیم مخصوصا در آن بخش از از مسائل زندگی مان که ما به اشتباه آنها را می‌بینیم یا به اشتباه تفسیر می‌کنیم.

ما باید به جای تصورات موهومی که نسبت به عالم داریم تصوراتی واقعی بگذاریم. به هر چیزی همان اندازه بها بدهیم که ارزش دارد نه بیش از آن و نه کمتر از آن و سعی کنیم واقعیت را فدای تصورات و پندارهای خود و دیگران نکنیم.

امیرالمومنین در حدیثی زیبا می فرمایند: « کور آن کسی نیست که چشم ندارد، بلکه کسی است که بصیرت ندارد. (کنزالعمال، حدیث 1220)

بصیرت همان دیدن واقعیت و داوری صحیحی است که شخص با بصیرت در امور مختلف دارد. تصور اولیه ما این است که واقعیت همان چیزی است که ما با چشم می بینیم. اما باید بدانیم آنچه زندگی  ما را می سازد در حقیقت تصور و ذهنیت ما در مورد آن چیزی است که با آن مواجه می شویم و اگر این تصور اگر درست و مطابق با واقع نباشد در حقیقت باید بگوییم از دیدن واقعیت کور بوده ایم. درست شبیه به همانهایی که در تاریکی به تماشای فیل رفتند.

وهم و عقل دو قوه مقابل با هم در انسان هستند. وهم منشاء تصورات خلاف واقع انسان است و عقل قوه تحلیل و درک واقعیت هاست. برای دیدن حقیقت بایستی عاقل شد و هر چه انسان عقل را در خود تقویت کند در جنبه انسانیت کاملتر است چون عقل ویژگی انسان است و موجودات دیگر از آن بی بهره اند. در روایتی آمده است که پیامبران را خدا برای تقویت عقل انسانها مبعوث نموده است و در روایات امامان معصوم علیهم السلام که خود از خطای در اندیشه همچون عمل مصونند در مورد عقل و عاقلی سخن بسیار است. به عنوان نمونه در حدیث حضرت صادق (ع) آمده است: عاقل کسى است که در قبول حق آرام و نرم باشد، و در مقابل سخن حق انصاف بدهد، و در مقابل باطل سرکش باشد، و با قول باطل و ناحق مخالفت کند. ( مصباح الشریعة، ترجمه مصطفوى، ص159)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۶
سعید زمانی

امشب در حین یک جستجو در پیامهای ایمیلم به مطلبی برخوردم که دوست گرامی ام؛ طلبه جوان حسن رجب زاده  وقتی برایم ارسال کرده بود. الان که می خواستم بعد از چند وقت کار جدی روی وبلاگم را شروع کنم . فکر کردم خوب است با این مطلب شروع کنم. 

ببینید علم امام صادق را:

ربیع حاجب مى گوید: روزى طبیبی هندى در مجلس منصور کتاب طب مى خواند، در حالى که امام صادق علیه السّلام در آنجا حضور داشت. 
چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت، به امام ششم علیه السّلام گفت: دوست دارى از دانش خود به تو بیاموزم؟ حضرت فرمود: نه، زیرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است. طبیب پرسید: تو از طب چه مى دانى؟ فرمود: من حرارت را با سردى، و سردى را با گرمى، رطوبت را با خشکى، و خشکى را با رطوبت درمان مى کنم، و مسأله تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پیامبر را به کار مى برم که فرمود: «شکم خانه درد است، و پرهیز درمان هر دردى است، و تن را به آنچه خوى گرفته باید عادت داد».
طبیب گفت: طب جز این چیزى نیست. امام گفت: مى پندارى که من این دستورها را از کتاب هاى بهداشتى یاد گرفته ام؟ گفت: آرى، امام فرمود: من این ها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت:البته من. امام علیه السّلام فرمود: اگر این چنین است من از تو سؤالاتى مى پرسم، تو پاسخ بده. گفت: بپرس.
امام صادق(علیه السّلام) سئوالات زیر را از طبیب هندی پرسیدند: 
"چرا جمجمه ی سر چند قطعه است؟ 
چرا موى سر بالاى آن است؟ 
چرا پیشانى مو ندارد؟ 
چرا در پیشانى خطوط و چین وجود دارد؟ 
چرا ابرو بالاى چشم است؟ 
چرا دو چشم مانند بادام است؟ 
چرا بینى میان چشم هاست؟ 
چرا سوراخ بینى در زیر آن است؟ 
چرا لب و سبیل بالاى دهان است؟ 
چرا مردان ریش دارند؟ 
چرا دندان پیشین، تیزتر و دندان آسیاب، پهن و دندان بادام شکن بلند است؟ 
چرا کف دست ها مو ندارد؟ 
چرا ناخن و مو جان ندارند؟ 
چرا قلب مانند صنوبر است؟ 
چرا شُش دو تکه است و در جاى خود حرکت می کند؟ 
چرا کبد(جگر) خمیده است؟ 
چرا کلیه مثل دانه لوبیاست؟ 
چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مى گردند؟
چرا گام هاى پا میان تهى است؟ "
طبیب هندی در پاسخ به تمامی سئوالات بالا گفت : نمی دانم.
امام فرمود: من علّت اینها را مى دانم. طبیب گفت: بیان کن. 
امام فرمود: 
*جمجمه به دلیل اینکه میان تهى است، از چند قطعه آفریده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ویران مى شد، لذا چون چند قطعه است، دیرتر مى شکند. 
*موى در قسمت بالای سر است، چون از ریشه ی آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها که سوراخ است، بخارات بیرون مى رود و سرما و گرمایى که به مغز وارد مى شود، دفع می شود.
*پیشانى مو ندارد، براى آنکه روشنایى به چشم برسد. 
*خط و چین پیشانی نیز عرقی را از سر می ریزد، نگه می دارد تا وارد چشم ها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه ها که آب های روى زمین را نگهدارى مى کنند. 
ابروها بالاى دو چشم قرار دارند تا نور به اندازه ی کافی به آنها برسد. اى طبیب، نمى بینى وقتی شدت نور زیاد است، دست خود را بالاى چشم ها می گیری تا روشنى به مقدار کافی به چشم هایت برسد و از زیادى آن پیشگیرى کند؟!
*بینى بین دو چشم قرار دارد تا روشنایى را بین آنها به طور مساوی تقسیم کند. 
*چشم ها شکل بادام هستند تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید. اگر چشم چهار گوش یا گرد بود، میل در آن به درستی وارد نمى شد و دوا به همه جای آن نمى رسید و بیماری چشم درمان نمى شد. 
*خداوند سوارخ بینى را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن پایین بیاید و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بینی در بالا بود، نه فضولات از آن پایین مى آمد و نه بوی چیزی را در مى یافت. 
*سبیل و لب را بالاى دهان آفرید، تا فضولاتى را که از مغز پایین می آید نگه دارد و خوراک و آشامیدنى به آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از پاک کند. 
*براى مردان محاسن(ریش) را آفرید تا نیازی به کشف عورت(پوشاندن سر) نداشته باشند و مرد و زن از یکدیگر مشخص شوند.
*دندان هاى پیشین را تیز آفرید تا گزیدن آسان گردد، و دندان هاى آسیاب را براى خرد کردن غذا پهن آفرید، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندان هاى آسیاب را مانند ستونى که در بنا به کار مى رود، استوار کند. 
*دو کف دست را بى مو آفرید تا سودن به آنها واقع گردد. اگر کف دست مو داشت، وقتی انسان به چیزی دست می کشید به خوبی آن را حس نمی کرد. 
*مو و ناخن را بى جان آفرید، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زیباست. اگر جان داشتند، بریدن آنها همراه با درد زیادی بود.
*قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باریک قرار داد تا در ریه ها در آید و از باد زدن ریه خنک شود. 
*کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بیرون رود. 
*کلیه را مانند دانه لوبیا ساخت، زیرا منى قطره قطره در آن مى ریزد و از آن بیرون مى رود. اگر کلیه چهار گوش یا گِرد بود، اولین قطره مى ماند تا قطره دوم در آن بریزد و آدمى از انزال لذت نمى برد. زمانی که منى از محل خود که در فقرات پشت است، به کلیه می ریزد، کلیه چون کرم بسته و باز مى شود و کم کم منی را به مثانه مى رساند.
*خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد، تا انسان به جهت پیش روى خود راه رود، و به همین علت حرکات وى میانه است، و اگر چنین نبود در راه رفتن مى افتاد. 
*پا را از سمت زیر و دو سوى آن، میان باریک ساخت، براى آنکه اگر همه پا بر روی زمین قرار می گرفت، مانند سنگ آسیاب سنگین مى شد. سنگ آسیاب چون بر سر گردى خود باشد، کودکى آن را بر مى گرداند و هر گاه بر روى زمین بیفتد، مردی قوی به سختى مى تواند آن را بلند کند.
آن طبیب هندى گفت: این ها را از کجا آموخته اى؟ فرمود: از پدرانم و ایشان از پیامبر و او از جبرئیل، امین وحى و او از پروردگار که مصالح همه اجسام را داند. طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگارى.
راستى چه شگفت انگیز است که حضرت صادق علیه السّلام بدون در دست داشتن ابزار امروزى که وسیله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه ای از شهر مدینه براى یک طبیب هندى شگفتی هاى خلقت انسان را با دلایل محکم بیان مى فرماید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۵۲
سعید زمانی

تعریف قرآن از زندگی چیست؟ و قرآن زنده را به چه کسی می گوید؟ آیا تعریف قرآن از زندگی تعاریف متداول از آن است یا قرآن زندگی را چیز دیگری غیر از اینها می داند؟

ابتدائی ترین تعریف از زندگی، که تعریف زیست شناسانه از آن است در حقیقت بازگشت به معنای متعارف از کلمه زنده دارد که به برخورداری از آثاری حیاتی همچون رشد و نمو و حرکت ارادی اطلاق می شد و مطابق آن موجودات به دو گونه جاندار و بی جان تقسیم می شوند. طبعا در پزشکی نیز زندگی را به همین معنا دانسته، مواردی همچون ضربان قلب و تنفس را نشانه زنده بودن می شمارند و هنگامی که به طور مثال بیماری در حال اغما باشد و فقط ضربان قلب هنوز برقرار باشد می گویند علائم حیاتی را دارد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۳
سعید زمانی