حیات انسانی

از قرآن و روایات بیاموزیم زندگی واقعی انسانی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت

از قرآن و روایات بیاموزیم زندگی واقعی انسانی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

سهم ما در زندگی مان بیشتر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم. ما سهم خود در یک بخش مهم از زندگی مان را معمولا نادیدیده  می‌گیریم. این بخش مهم اندیشه ها، تصورات و داوری های ماست

زندگی ما دو بخش است:

بخشی که ما آن را می‌سازیم

بخشی که از دست ما خارج است

آن قسمتی که ما آن را میسازیم معمولا خیلی بیشتر از آن چیزی است که ما فکر می‌کنیم. یکی از حوزه هایی که بی گمان ما نقش بسزایی در آن داریم و تقریبا همه آن به دست خود ماست تفکرات ماست.

مثلا وقتی پدر یا مادر شما مانع از انجام یکی از تصمیمات شما می‌شوند. تصور شما این است که پدر و مادرتان به شما زور می‌گویند. اما این قضاوتی است که شما می‌کنید. حقیقتی که معمولا شما هم خودتان می‌دانید آن است که آنها به شما زور نمی‌گویند فقط شما را خیلی دوست دارند و گاهی این دوست داشتن آنها باعث می‌شود که اندکی در رفتارشان اشتباه داشته باشند البته معمولا خیلی کمتر از آنچه ما فکر می‌کنیم . چه بسا در موردی که برای ما پیش آمده اگر آن قضاوت زود به هنگام نبود در می‌یافتیم که در واقع حق با آنهاست و مانعت آنها به خاطر جنبه ای از کار است که ما بع علت علاقه مان به انجام آن ندیده بودیم. اما تصویری که ما از آنها ساختیم نگذاشت که به خوبی حرفهایشان را بشنویم.

تصورات نقش مهمی‌در زندگی ما دارند. و بهتر است بگوییم این در حقیقت تصورات ماست که زندگی ما را می‌سازد:

 کودکی که بزرگتر او به اشتباه برای ساکت کردنش او را از لولو خوره ترسانده است. چه بسا سالهایی از کودکی خود را با ترس از تاریکی به سر ببرد به گمان اینکه در تاریکی لولو خوره هست. حال اینکه نه لولو خوره واقعیت دارد و نه او لولو است. لولو خوره را او در خیال خود با حرف یک بزرگتر ساخته است. 

زندگی ما بی شباهت به اتاق تاریکی نیست که تا قبل از روشن شدن اتاق اشیاء جور دیگر دیده می‌شوند و جور دیگر تفسیر می‌شوند و بعد از روشن شدن اتاق است که به تصورهای چند دقیقه قبل خود می‌خندیم. 

برای کودکی که قرقره نخ مادرش را برداشته و با آن بازی می‌کند. دیگر قرقره نخ معنی ندارد. او با ساخته ذهن خودش سرگرم است که مثلا غلتک آسفالت کاری است. گریه اش هم به خاطر از دست دادن قرقره نخ نیست به خاطر از دست رفتن غلتک است.

ماشین خیلی از ما نیز در اصل وسیله حمل و نقل ما نیست. به اشتباه جزئی از شخصیت ماست. پس مشکل من خرابی بیش از حد ماشین ارزان قیمتم نیست . در حقیقت مشکل من فقدان ماشین گران قیمتی است که من آن را جزئی از شخصیت مورد آرزوی خود می‌دانم. مگر نه که پراید هم همان کاری را می‌کند که پژو می‌کند. 

داستان آن چند نفر که در تاریکی به تماشای فیل رفتند و هر یک عضوی از فیل را لمس می‌کردند شنیده اید. یکی خرطوم را گرفته بود و فیل را به ناودان تشبیه می‌کرد، دیگری گوش فیل را گرفته بود و آن را به باد بزن تشبیه میکرد. آن یکی هم پای فیل را لمس کرده بود و آن را به ستون تشبیه می‌کرد.

مشکل حمید که فکر می کند آدم بدشانسی است این نیست که در واقع آدم بدشانسی است. مشکل او این است که شانس را که واقعیت ندارد حقیقت می‌پندارد و خود را در دهان لولو خوره بد شناسی تصور می‌کند. برای کسی که زندگی را مسابقه بخت آزمایی می‌داند دیگری خوش شانس است و او بدشانس  و تلاش و اندیشه اساسا جایی ندارد که بخواهد قبول کند چقدر از زندگی را خود او ساخته است.

پس می‌بینید سهم ما در زندگی مان معمولا خیلی بیش از آن چیزی است که تصور می‌کنیم مخصوصا در آن بخش از از مسائل زندگی مان که ما به اشتباه آنها را می‌بینیم یا به اشتباه تفسیر می‌کنیم.

ما باید به جای تصورات موهومی که نسبت به عالم داریم تصوراتی واقعی بگذاریم. به هر چیزی همان اندازه بها بدهیم که ارزش دارد نه بیش از آن و نه کمتر از آن و سعی کنیم واقعیت را فدای تصورات و پندارهای خود و دیگران نکنیم.

امیرالمومنین در حدیثی زیبا می فرمایند: « کور آن کسی نیست که چشم ندارد، بلکه کسی است که بصیرت ندارد. (کنزالعمال، حدیث 1220)

بصیرت همان دیدن واقعیت و داوری صحیحی است که شخص با بصیرت در امور مختلف دارد. تصور اولیه ما این است که واقعیت همان چیزی است که ما با چشم می بینیم. اما باید بدانیم آنچه زندگی  ما را می سازد در حقیقت تصور و ذهنیت ما در مورد آن چیزی است که با آن مواجه می شویم و اگر این تصور اگر درست و مطابق با واقع نباشد در حقیقت باید بگوییم از دیدن واقعیت کور بوده ایم. درست شبیه به همانهایی که در تاریکی به تماشای فیل رفتند.

وهم و عقل دو قوه مقابل با هم در انسان هستند. وهم منشاء تصورات خلاف واقع انسان است و عقل قوه تحلیل و درک واقعیت هاست. برای دیدن حقیقت بایستی عاقل شد و هر چه انسان عقل را در خود تقویت کند در جنبه انسانیت کاملتر است چون عقل ویژگی انسان است و موجودات دیگر از آن بی بهره اند. در روایتی آمده است که پیامبران را خدا برای تقویت عقل انسانها مبعوث نموده است و در روایات امامان معصوم علیهم السلام که خود از خطای در اندیشه همچون عمل مصونند در مورد عقل و عاقلی سخن بسیار است. به عنوان نمونه در حدیث حضرت صادق (ع) آمده است: عاقل کسى است که در قبول حق آرام و نرم باشد، و در مقابل سخن حق انصاف بدهد، و در مقابل باطل سرکش باشد، و با قول باطل و ناحق مخالفت کند. ( مصباح الشریعة، ترجمه مصطفوى، ص159)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۶
سعید زمانی

امشب در حین یک جستجو در پیامهای ایمیلم به مطلبی برخوردم که دوست گرامی ام؛ طلبه جوان حسن رجب زاده  وقتی برایم ارسال کرده بود. الان که می خواستم بعد از چند وقت کار جدی روی وبلاگم را شروع کنم . فکر کردم خوب است با این مطلب شروع کنم. 

ببینید علم امام صادق را:

ربیع حاجب مى گوید: روزى طبیبی هندى در مجلس منصور کتاب طب مى خواند، در حالى که امام صادق علیه السّلام در آنجا حضور داشت. 
چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت، به امام ششم علیه السّلام گفت: دوست دارى از دانش خود به تو بیاموزم؟ حضرت فرمود: نه، زیرا آنچه من مى دانم از دانش تو بهتر است. طبیب پرسید: تو از طب چه مى دانى؟ فرمود: من حرارت را با سردى، و سردى را با گرمى، رطوبت را با خشکى، و خشکى را با رطوبت درمان مى کنم، و مسأله تندرستى را به خدا وامى گذارم و براى تندرستى دستور پیامبر را به کار مى برم که فرمود: «شکم خانه درد است، و پرهیز درمان هر دردى است، و تن را به آنچه خوى گرفته باید عادت داد».
طبیب گفت: طب جز این چیزى نیست. امام گفت: مى پندارى که من این دستورها را از کتاب هاى بهداشتى یاد گرفته ام؟ گفت: آرى، امام فرمود: من این ها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت:البته من. امام علیه السّلام فرمود: اگر این چنین است من از تو سؤالاتى مى پرسم، تو پاسخ بده. گفت: بپرس.
امام صادق(علیه السّلام) سئوالات زیر را از طبیب هندی پرسیدند: 
"چرا جمجمه ی سر چند قطعه است؟ 
چرا موى سر بالاى آن است؟ 
چرا پیشانى مو ندارد؟ 
چرا در پیشانى خطوط و چین وجود دارد؟ 
چرا ابرو بالاى چشم است؟ 
چرا دو چشم مانند بادام است؟ 
چرا بینى میان چشم هاست؟ 
چرا سوراخ بینى در زیر آن است؟ 
چرا لب و سبیل بالاى دهان است؟ 
چرا مردان ریش دارند؟ 
چرا دندان پیشین، تیزتر و دندان آسیاب، پهن و دندان بادام شکن بلند است؟ 
چرا کف دست ها مو ندارد؟ 
چرا ناخن و مو جان ندارند؟ 
چرا قلب مانند صنوبر است؟ 
چرا شُش دو تکه است و در جاى خود حرکت می کند؟ 
چرا کبد(جگر) خمیده است؟ 
چرا کلیه مثل دانه لوبیاست؟ 
چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مى گردند؟
چرا گام هاى پا میان تهى است؟ "
طبیب هندی در پاسخ به تمامی سئوالات بالا گفت : نمی دانم.
امام فرمود: من علّت اینها را مى دانم. طبیب گفت: بیان کن. 
امام فرمود: 
*جمجمه به دلیل اینکه میان تهى است، از چند قطعه آفریده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ویران مى شد، لذا چون چند قطعه است، دیرتر مى شکند. 
*موى در قسمت بالای سر است، چون از ریشه ی آن روغن به مغز مى رسد و از سر موها که سوراخ است، بخارات بیرون مى رود و سرما و گرمایى که به مغز وارد مى شود، دفع می شود.
*پیشانى مو ندارد، براى آنکه روشنایى به چشم برسد. 
*خط و چین پیشانی نیز عرقی را از سر می ریزد، نگه می دارد تا وارد چشم ها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه ها که آب های روى زمین را نگهدارى مى کنند. 
ابروها بالاى دو چشم قرار دارند تا نور به اندازه ی کافی به آنها برسد. اى طبیب، نمى بینى وقتی شدت نور زیاد است، دست خود را بالاى چشم ها می گیری تا روشنى به مقدار کافی به چشم هایت برسد و از زیادى آن پیشگیرى کند؟!
*بینى بین دو چشم قرار دارد تا روشنایى را بین آنها به طور مساوی تقسیم کند. 
*چشم ها شکل بادام هستند تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید. اگر چشم چهار گوش یا گرد بود، میل در آن به درستی وارد نمى شد و دوا به همه جای آن نمى رسید و بیماری چشم درمان نمى شد. 
*خداوند سوارخ بینى را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن پایین بیاید و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بینی در بالا بود، نه فضولات از آن پایین مى آمد و نه بوی چیزی را در مى یافت. 
*سبیل و لب را بالاى دهان آفرید، تا فضولاتى را که از مغز پایین می آید نگه دارد و خوراک و آشامیدنى به آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از پاک کند. 
*براى مردان محاسن(ریش) را آفرید تا نیازی به کشف عورت(پوشاندن سر) نداشته باشند و مرد و زن از یکدیگر مشخص شوند.
*دندان هاى پیشین را تیز آفرید تا گزیدن آسان گردد، و دندان هاى آسیاب را براى خرد کردن غذا پهن آفرید، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندان هاى آسیاب را مانند ستونى که در بنا به کار مى رود، استوار کند. 
*دو کف دست را بى مو آفرید تا سودن به آنها واقع گردد. اگر کف دست مو داشت، وقتی انسان به چیزی دست می کشید به خوبی آن را حس نمی کرد. 
*مو و ناخن را بى جان آفرید، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زیباست. اگر جان داشتند، بریدن آنها همراه با درد زیادی بود.
*قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باریک قرار داد تا در ریه ها در آید و از باد زدن ریه خنک شود. 
*کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بیرون رود. 
*کلیه را مانند دانه لوبیا ساخت، زیرا منى قطره قطره در آن مى ریزد و از آن بیرون مى رود. اگر کلیه چهار گوش یا گِرد بود، اولین قطره مى ماند تا قطره دوم در آن بریزد و آدمى از انزال لذت نمى برد. زمانی که منى از محل خود که در فقرات پشت است، به کلیه می ریزد، کلیه چون کرم بسته و باز مى شود و کم کم منی را به مثانه مى رساند.
*خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد، تا انسان به جهت پیش روى خود راه رود، و به همین علت حرکات وى میانه است، و اگر چنین نبود در راه رفتن مى افتاد. 
*پا را از سمت زیر و دو سوى آن، میان باریک ساخت، براى آنکه اگر همه پا بر روی زمین قرار می گرفت، مانند سنگ آسیاب سنگین مى شد. سنگ آسیاب چون بر سر گردى خود باشد، کودکى آن را بر مى گرداند و هر گاه بر روى زمین بیفتد، مردی قوی به سختى مى تواند آن را بلند کند.
آن طبیب هندى گفت: این ها را از کجا آموخته اى؟ فرمود: از پدرانم و ایشان از پیامبر و او از جبرئیل، امین وحى و او از پروردگار که مصالح همه اجسام را داند. طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگارى.
راستى چه شگفت انگیز است که حضرت صادق علیه السّلام بدون در دست داشتن ابزار امروزى که وسیله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه ای از شهر مدینه براى یک طبیب هندى شگفتی هاى خلقت انسان را با دلایل محکم بیان مى فرماید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۵۲
سعید زمانی